مامان‌زری وقتی برای من باردار بود، دکترش گفته بود این بچه سالم به‌دنیا نمی‌آید. بعد مامان‌زری برای اینکه اقوام نگویند توی شکم دومش بچه‌ی ناقص به‌دنیا آورد رفته بوده که مرا سقط کند. دو‌تا چهارراه بالاتر از خانه‌مان، ابتدای یک کوچه‌ی بن‌بست، مطب دکتری بوده که سقط می‌کرده، یعنی مطبش توی زیرزمین خانه بوده. دکتر پس از معاینه‌ی مامان‌زری چیزهایی می‌دهد که بخورد و بعد می‌گوید اگه بچه نیفتاد بیاید مراحل دیگر را انجام دهد. دو هفته می‌گذرد اما داروهای دکتر هیچ اثری نمی‌کنند. بعد از دو هفته توی یک روز پاییزی که باران شدیدی می‌باریده مامان‌زری به‌همراه بابامنصور می‌روند مطب دکتر تا کار را یکسره کنند که می‌بینند معابر گرفته و آب باران از زیر درِ حیاط ورود کرده به خانه‌ی دکتر و زیرزمین که مطب سقط جنین بوده رفته زیر آب. دکتر با زیرشلوار این‌طرف و آن‌طرف می‌دویده و وسیله‌ها را از مطب بیرون می‌ریخته. بابامنصور با دیدن این صحنه همان‌جا می‌زند زیر گریه و می‌گوید: خدا به سقط این جنین راضی نیست؛ اگه این کار رو بکنیم، بلا تموم زندگی‌مون رو می‌گیره.» مامان‌زری هم که اشکش لب مشکش است گریه به گریه‌ی بابامنصور می‌دهد و دوتایی برمی‌گردند خانه. البته به‌نظر من مقصر شهرداریِ وقت بوده، اما خب هرچه بوده باران ناجی من شده بود.
.
متنی که خواندید مربوط ‌می شود به کتاب راز رخشید بر ملا شد

| علی سلطانی | 

بازگشت از جنوب به شمال شرق

کتاب شاید عروس دریایی اثری از الی بنجامین

تکه هایی از کتاب فلسفه تنهایی اثری از لارس اسونسن

مامان‌زری ,دکتر ,بوده ,سقط ,مطب ,باران ,بر ملا ,رخشید بر ,راز رخشید ,کتاب راز ,دو هفته

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گرما آموز موزیک منز سایت اچ دی مویز از سرور بیان dsdsdsddsd گروه بازرگانی سیراف الدین وبسایت امید یزدانی فروش تخت خواب آموزش ساخت پروکسی اختصاصی و اسپانسری برای تلگرام ، ساخت صفحه ویکی پدیا ایران پوکه