ولی وقتی برمیگردم بیست سالگیِ خودم را نگاه می‌کنم، چیزی که بیش از همه یادم می‌آید تنها و بی‌کَس بودن است. نه دوست دختری داشتم که به تن‌ام یا به روح‌ام گرما ببخشد، نه دوستی که با او درد و دل کنم. نه سرنخی داشتم که هر روزم را باید چه کنم، نه دورنمایی برای آینده. بیشتر وقت پنهان می‌ماندم، فرو میرفتم توی خودم. گاهی یک هفته می‌شد و با کسی حرف نمی‌زدم. این شکل زندگی یک سالی طول کشید. یک سال طولانی طولانی. اینکه این دوره یک زمستان سردی بود که حلقه‌های رشد ارزشمندی در من باقی گذاشته باشد، نمیدانم! آن موقع حس میکردم که من هم هر شب از پنجره‌ی کابین به ماهِ یخی خیره می‌شوم. یک ماه یخ‌زده به کلفتی هشت وجب.
ولی من ماه را تنهایی نگاه میکردم و قادر نبودم زیبایی سردش را با کسی شریک شوم.
دیروز، روزِ قبل فرداست. روز بعدِ دو روز قبل.

|  دیروز/هاروکی موراکامی |

بازگشت از جنوب به شمال شرق

کتاب شاید عروس دریایی اثری از الی بنجامین

تکه هایی از کتاب فلسفه تنهایی اثری از لارس اسونسن

یک ,روز ,کسی ,هاروکی ,میکردم ,داشتم ,داشتم که ,هاروکی موراکامی ,با کسی ,که من ,هم هر

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تخصصی صنایع چاپ و تبلیغات و بسته بندی جانورشناسی و حیوانات sogand YouTuber هزینه زندگی و تحصیل در کانادا +شرایط بورسیه کانادا مدرسه شاد داستان کوتاه سامانه اطلاع رسانی اصناف و صنایع سایت اقدام پژوهی LTMS نیوز